خیلی وقت بود که لذت تنبل بودن و وقت گذرونی بی هدف لای پتو های گرم رو تجربه نکرده بودم. زیاد کار کردن و استرس درامد منو خیلی نامحسوس درگیر یه چرخه ی عجول کرده بود و اجازه نمی داد با دقت به لحظه های زندگیم نگاه کنم. همیشه استرس داشتم تا کاری رو تحویل بدم و باید چیز های سرگرم کننده ی قوی ای هم پیدا می کردم تا برای لحظاتی هر چند کوتاه از دست فشار کاری خلاص شم و بتونم لذت هایی رو تجربه کنم. مثل دیدن فیلم و سریال های عامه پسند، پرخوری یا نت گردی و کارهایی از این قبیل.
اما الان می دونم که آزادم و تمام وقتم برای خودمه. کسی منتظر پیغامی از طرف من نیست، منم منتظر پیغام کسی نیستم. امروز داشتم یادداشت هایی رو می خوندم که طی سال های اعتیادم به مواد مخدر نوشتم. اون ها رو هیچ وقت بعد از نوشتنشون مجددا نخوندم. با بی حوصلگی نوشته شده بودن و پر از غلط های املایی و نگارشی. خیلی هاشون یا تقریبا تمام اون چیز هایی که نوشته بودم رو فراموش کرده بودم. اون زمان به آدم فضایی ها اعتقاد نداشتم اما درباره شون خیال پردازی هایی نوشته بودم. می گفتم کاش تنها نباشیم، کاش تمدن های دیگه ای خارج از این سیاره وجود داشته باشن. توی یکی از این داستان هام، خودمو دخترک نقاشی توصیف کرده بودم که نقاشی هاش رو با فضایی ها معامله میکرد. فضایی ها ازش می خوان که محل ملاقات رو لو نده. اما دخترک این کار رو انجام میده.
فضایی ها ارتباطشون رو با دخترک قطع می کنن. البته قبل از رفتن بهش میگن: به نفع خودته درباره ی استعدادت توی نقاشی و این که با ما این نقاشی ها رو معامله میکردی چیزی به آدم ها نگی. دخترک از این توصیه تبعیت می کنه.
هوا نیمه ابریه و کمی هم خواب آلودم. ای کاش می تونستم برای پارسا شعری بگم یا برای هر چیزی که به چشمم زیبا و دوست داشتنیه. حس می کنم اگر همچین توانایی ای رو داشتم به مراتب احساس قدرت و سرزندگی بیشتری داشتم.
ولی شعر هایی هستن که هنوز علاقه ی زیادی به جنس و بافت و محتواشون دارم، گرچه نمی دونم الان آدم ها بیشتر چجور شعر هایی رو دوست دارن. من شعر های بی تکلفی رو دوست دارم که حاصل یه احساس عمیق و معصومانه باشن. دارای تغزل باشن و مفاهیم مختلف رو با بافت خاصی به هم پیوند بزنن. مفاهیمی که توی دنیای واقعی نشه کنار هم دیدشون.
اما این ها رو با بافت ها و توصیفات زیبایی پیوند بزنن. درست به ظرافت نورپردازی سکانس های تاثیر گذار سینمایی یا ظرافت دوخت لباس عروس.
شک نکن
اگر روزی با حقیقت تو
که روز ها و سال هاست تسخیرم کرده است
رو به رو شوم
به سایه ای بیش بدل نخواهم شد
آه! تو ای تردید عاشقانه
بسیار رویا ساخته ام از تو
آن قدر که دیگر وقت آن رسیده است که بیدار شوم
نظرات
ارسال نظر