رمان بازگشت به لموریا| پست چهل و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

امشب قبل از شروع کار ویراستاری، با لوسی درباره ی خواب جدیدش حرف زدیم. ظاهرا یک درگیری اطرافش بوده که خیلی سربسته ازش حرف زد و من هم در مورد مسائلی که دوست نداره بگه کنجکاوی نکردم. می گفت که خواب دیده در حال گوش دادن به موسیقی بسیار ناراحت کننده ای هست و در حال مرور نقاشی هایی هستش که طی سال های اخیر کشیده. اما برخی از این نقاشی ها رو اصلا به یاد نداره که در واقعیت کشیده باشه. من بیشتر نقاشی های لوسی رو دیدم. اون عادت به کشیدن چهره های اندوهگین و بیمار داشت و معمولا مدل نقاشی هاش، چهره های بسیار زیبای تاریخ بودن.

یعنی فرم صورت و بدن و ظاهر اون ها رو تا حدی که مشخص باشه کی هستن پیاده میکرد و بعد پوست و دهان این افراد رو با بافت بیمارگونه ای رنگ آمیزی میکرد و چشم ها رو تو خالی و تیره ترسیم می کرد. به شکلی که انگار این شخصیت ها به جای چشم، صاحب دو تا گودال بزرگ و بی انتها هستن. حقیقتا نقاشی های بسیار مریضی بودن و کاملا درک می کردم چرا این نقاشی ها رو میکشه.

من به نحوی روانکاو لوسی طی سال های آشناییمون بودم و هر چند تا حالا از نزدیک ندیدمش اما به ویژگی ها و عادت هاش آشنایی زیادی دارم و می تونم ساعت ها توصیفش کنم. به هر صورت لوسی تعریف کرد که توی خواب، طرحی از یک دختر بچه دیده و میدونسته که این دختر، فرزند خودش هست و اسمش ونوسه. لوسی می گفت که قبلا هم دختری به اسم ونوس رو توی خواب هاش دیده و به طور غریزی میدونسته که این دختر بچه به خودش تعلق داره و وقتی از خواب بیدار می شده احساس دلتنگی شدیدی رو برای این دختر بچه داشته.

لوسی حتی پرتره هایی از ونوس کشیده که من هم بعضی از اون ها رو دیدم. اون ونوس رو همیشه با موهای آبی میکشه و معمولا لباس قرمز به تن داره. اما لوسی امشب گفت که: من هیچوقت ونوس رو به صورت بیمارگونه و با چشم های سیاه نکشیدم.

نقاشی های بیمارگونه ی اون به نظر نوعی دهن کجی به ظاهر توخالی تمدن زمینی ما بود که ظاهرش یک لباس زیبا پوشیده و درونش پر از ایراده.

لوسی بعد از دیدن خواب جدیدش خیلی ناراحت بود که چرا ونوس رو با همچین سمبلی دیده.

خب این خواب نگران کننده ای نبود. من سعی کردم برای لوسی توضیح بدم که بهتره از مرور مسائلی که مربوط به گذشته هستن و باعث ایجاد احساس تاسف و اندوه و احساس خسران میشن خودداری کنه. همه ی چیز هایی که دلنگشون میشیم لزوما چیز های خوبی نیستن. از طرفی بهتره سعی کنی حال روحی و روانی خوب رو حق خودت و همه ی آدم ها بدونی. بیماری های روانی هم می تونن مثل ویروس سرایت پیدا کنن.

شاید تو از کسی ناراحت باشی و بخوای که اون فرد رو ناراحت و اندوهگین ببینی یا دوست داشته باشید کاری کنی که اون فرد شدیدا ناراحت باشه. اما با خودت فکر کن که اون فرد ممکنه توی مسیر زندگیش با آدم های بی گناه و خوش قلبی ملاقات کنه و با روان ناراحت و ویروسی خودش، اون انسان های بی گناه رو آلوده کنه.

کاملا به لوسی حق میدم که اینقدر آزرده باشه. اون تفسیر من رو تایید کرد. اون هم مثل من به خاطر فشار های روانی گاهی افکار انتقام جویانه به سراغش میاد. گرچه اون به مراتب خیلی بیشتر از من، رویاپردازی هایی در مورد انتقام داره و هر بار که طی این سال ها ازشون حرف زده، ترس تمام وجودم رو برداشته. لوسی تحت خطره. اما این روز ها کمتر از گذشته نگرانش هستم. مطمئنم که می تونه از پس خودش بر بیاد.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...