چند روز پیش، یعنی احتمالا دو روز پیش، خوابی دیدم که خیلی فکرمو مشغول کرده اما نمی دونم لازمه به این خواب اهمیت بدم یا نه!
خواب دیدم خونه هستم، پیش دوستای لمورم. اما هنوز سیستم انرژیم مشکل داشت. چاکرای ریشه ام ضعیف بود، مثل الان. یکی از نقطه ضعف های من اغلب چاکرای ریشه ام هست. به هر صورت توی این خواب دیدم که یکی از دوستانم، که دختر باهوش و زیرکی بود، مثل من ساکن شهر شونشیه. تعداد کمی از ما خونه بودیم. گروهی از دوستانم توی کشور افغانستان تناسخ زده بودن چون توی اون دوره ی زمانی، این محدوده مهم تلقی میشد و نیاز به توجه زیادی داشت و یک دوره ی تحول اساسی رو بنا بود که پشت سر بذاره.
ما نگران دوستانمون بودیم و می دونستیم دوران سختی رو دارن می گذرونن. ماهایی که ساکن خونه بودیم، بیکار نبودیم. مطالعه می کردیم، در صورت لزوم برای دوستانمون اطلاعاتی می فرستادیم و در جریان اتفاقات سطح زمین بودیم.
یکی از لمورین های ساکن سطح زمین تناسخش تموم شد و برگشته بود به خونه، اما کارش رو به خوبی انجام نداده بود. ظاهرا در مورد مفید بودن روی سیاره ی زمین کم کاری کرده بود و صرفا درگیر زندگی شخصی خودش شده بود و به خواست خودش می خواست که برگرده و ادامه بده. اما اومد و لحظه ای پیش من نشست. بهش گفتم که من بیمارم و نمی خوام دم رفتن حرفی بزنم که نشات گرفته از روان بیمارم باشه و باعث بشه با انرژی و خاطره ی خوبی نری، و از اون مهم تر، نمی خوام تصویر بدی از من توی ذهنت بمونه.
گفت: نگران نباش، دلم برات خیلی تنگ شده بود، فقط می خوام قبل از رفتن، کمی ببینمت.
وقتی پیشش نشستم گفت: منم کمی مریض شدم ولی چیز مهمی نیست.
با گفتن این حرف، مقداری خون از دماغش بیرون ریخت. برای من این صحنه نماد مشکلاتی هست که ذهن و قدرت ادراکیش رو بیمار کرده بود.
نظرات
ارسال نظر