رمان بازگشت به لموریا| پست سی و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

-سلام پارسا، خیلی دلم برات تنگ شده بود.

-تو که همین دو ساعت پیش داشتی با من حرف می زدی!

-ولی دلم برات تنگ شد. آخه بعدش فکرم تا جاهای دوری رفت، اون جا دیگه تو نبودی، به خاطر تو برگشتم.

-کار خوبی کردی، دیگه هیچ وقت ازم دور نشو.

دیروز دوباره لمورین ها برای من شعری خوندن. شعر کودکانه و زیبایی بود. تا ساعت ها بعد از بیداری زمزمه اش می کردم. اما فقط یک مصرعش که چند بار توی شعر عینا تکرار می شد رو یادم موند. این مصرع تقریبا همچین مضمونی داشت: از اینجایی که هستم تا جایی که خدا هست؛ دنبال تو می گردم.

برای نوشتن کتاب مدل سه گانه ی روانشناسی، ایده ای توی سر دارم که نمی دونم چقدر پتانسیل عملی شدن داره. من هنوز ترتیب عنوان انجام ندادم و از هر فصل، چیز هایی نوشتم. از گوش دادن به یک پادکست ایده ای به ذهنم رسید. توی این پادکست درباره ی راهب بودایی ای می زد که دیدگاهش در مورد کارما رو در قالب آیدیو بوک بسیار طولانی ای بجا گذاشته بود.

فکر می کنم که منم باید مدل 3 گانه مو مفصل شرح بدم و به یه کتاب اکتفا نکنم. دستگاهی دیجیتالی برای ضبط کردن تهیه کردم که خیلی مناسبه. اما موضوعی که هست اینه که من خیلی وقته کنفرانس ندادم و حس عجیبی داره بشینم توی اتاق و درباره ی کتابم حرف بزنم و صدای خودمو ضبط کنم. گرچه پارسا میگه که این فکرا بی اعتباره و کارم کاملا نرماله.

من چند سال پیش خواستم برای انجام روشی مشابه اقدام کنم. اون زمان یکی از دوستان تارسک که یک زن احمق حسود بود رو توی خواب دیدم. درباره ی این که قصد دارم کتاب جدیدم رو به این شکل ضبط کنم به هیچ کس چیزی نگفتم فقط برای روز های، حین مراقبه به نحوه ی انجام این کار و تکنیک های گویندگی فکر می کردم. یک روز حین مراقبه وارد خلسه ای شدم. دیدم که روحم از بدنم خارج شده و داره توی اتاق و خونه گردش میکنه. بالای میز کارم یک توده ی طلایی با بافت خیلی زیبایی رو میدیدم و شعورا می دونستم که این توده ی افکار من درباره ی ضبط این کتاب صوتیه که طی روز های مختلف جمع شده. من چیز هایی درباره ی قدرت تجسم شنیده بودم. روش هایی که کمک میکنه به کمک فکر کردن به یک خواسته، اون رو به تدریج وارد بعد فیزیکی کرد. اما تا بحال مکانیک این کار رو به این شکل ندیده بودم. در واقع یک برخورد خیلی مستقیم با شکل انرژی بود.

به هر صورت چیز دیگه ای هم حین این خلسه دیدم. دیدم که توده ی انرژی سیاهی در حال حرکت توی خونه است. وارد اتاق کارم شد و وقتی بهش دقت کردم مجددا غریزی فهمیدم که این انرژی اون زنه و وقتی درباره ی من غیبت و قضاوت کرده درست شده. نمی دونم دقیقا راجبم چنین فکری کرده بود یا واقعا توی جمع درباره ام همچین حرفی زده بود اما به هر صورت خیلی از حرفش ناراحت شدم.

مدت زیادی هست که به این مساله فکر می کنم که آیا انرژی های منفی ای که به این شکل و از راه دور برای همدیگه می فرستیم روی سیستم انرژی دیگران تاثیر میذاره؟ به طور مثال من انرژی منفی فردی که مستقیما بهم فحش میده رو حس می کنم و هاله ی انرژیم جمع میشه یا فکرم مشغول میشه. اما تا بحال تاثیر اینطور انرژی ها رو ندیده بودم.

به هر صورت من درگیر کارها و افکار دیگه شدم و دیگه اون توده ی طلایی رو توی خواب ندیدم. یعنی قبل از این که شروع به تجسم پیدا کردن کنه، شارژ شدنش متوقف شد و روند نزولی پیدا کرد. چون انرژی یک جریان سیاله. درست مثل نحوه ی زندگی رنگ دانه های آب رنگ درون آب. خوبی این جریان اینه که انرژی های منفی تصفیه میشن. مدتی فکر می کردم این انرژی های منفی ای که حین مراقبه از سیستم انرژیم خارج میکنم کجا میرن و آیا وجودشون به هستی آسیب نمیزنه؟ دوست انرژی درمانگری داشتم که گفت: تجسم کن این انرژی ها وارد جریان هستی میشن و روند تصفیه رو طی می کنن.

اگر این موضوع رو مجددا به همون زندگی رنگ دانه ها درون آب تشبیه کنیم، در نهایت تمام ذرات سنگین ته نشین میشن و این آب، همواره روند رفتن به سمت آرامش و پاکی رو طی میکنه.

امروز میخوام اولین فایل رو ضبط کنم، اما نمی دونم نتیجه اش چی بشه.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...