من به هر صورت نمی تونم بگم که حرفشون رو باور کردم در حالی که قبل از این هم خواب هایی دیده بودم مبنی بر این که پاریا به نحوی مراقب من هست. درست چند روز قبل از اولین باری که خوابشو ببینم، متوجه شدم انرژی زرد رنگی اطراف هاله ام حلقه زده و اصطلاحا یک حفاظ سایکیک جدید ایجاد شده. رنگش زرد بود و خیلی خیلی درخشان. من تقریبا همیشه حمله های روحی زیادی حین خواب و بیداری داشتم. مخصوصا به خاطر احساسات منفی ای که بهم غلبه می کرد و فرکانسم رو پایین می آورد. در واقع درگیری های فکری زیادی داشتم.
من تقریبا هیچ وقت نمی جنگیدم. برای هیچ چیز و هیچکس. فقط در حدی می جنگیدم که بتونم زنده بمونم گرچه گاهی از تلاش برای زنده موندن هم دست میکشیدم.
یک بار حین خواب یک روح نگهبان رو دیدم. مو های مشکی و چشم های سبز داشت. بدن ورزیده و برنزه ای داشت یا میشه گفت به این صورت خودشو مجسم کرده بود. می دونستم آگاهی یا خوده برتر یا در واقع روح یکی از دوستانمه.
بار ها و حین خواب های مختلف، از من می خواست که بجنگم اما حقیقتا هیچ انگیزه ای برای جنگیدن و محافظت از خودم نداشتم.
یک بار تارسک به من گفت که: گاهی زندگی اینقدر برام سخت میشه که آرزو می کنم صاعقه ای بخوره توی سرم و بمیرم. (یا تقریبا با این مضمون)
فکر نمی کنم فرصت شد این خوابو براش تعریف کنم یا نه، چون رفاقت ما طی زندگی فعلی خیلی زود تموم شد و متوجه شدم آدم حیله گر و شیادیه. خب من خواب دیدم که جایی توی ابعاد پایین هستی، در حال زندگی هستم.
سیاره ی عجیبی بود و احساس می کنم در ابتدا با خواست خودم به اونجا رفته بودم.
اگر یک خواب روانشناسی در نظرش بگیریم یا به چشم تکنیک تعبیر خواب روان شناسی بهش نگاه گفتیم، می تونه نماد آسیب روانی شدیدی باشه که به خاطر اعتیاد به خودم زده بودم، گرچه فکر می کنم دلیل اصلی این خواب چیز دیگه ای باشه.
به هر صورت، هر چند با پای خودم به اون سیاره رفته بودم اما خارج شدن از اون سیاره نه برای من نه برای بقیه ی افرادی که مثل من به اونجا اومده بودن کار ساده ای نبود.
شرکت بزرگی اونجا بود که از آدم های فراری ای مثل من کلون سازی انجام می داد و این باعث می شد که آگاهی ما به تدریج تکه تکه بشه. اون ها از کلون ها استفاده های مختلفی می کردن اما مهم ترین کاربرد این بود که اعضای بدنشون رو برای نژاد خاص خودشون که موجودات سنگ دل و سو استفاده گری بودن استفاده می کردن.
شاید در نظر اول این ماجرا خیلی ترسناک باشه ولی در واقع الان موجوداتی در ظاهر انسان روی همین سیاره زندگی می کنن که به نظر من از نظر سنگدلی، تفاوت خاصی با روسا و مشتری های اون شرکت ندارن. به هر صورت من تازه وارد چرخه ی کلون سازی شده بودم و هنوز چندان از من کلون سازی نشده بود و آگاهیم تکه پاره نشده بود. روی سکوی شرکت ایستاده بودم و به زمین های خشکیده و سوخته نگاه می کردم. اون جا تا چشم کار می کرد زمین های سوخته بود. شرکت یک حیاط بزرگ با دیوار های دو متری سیمانی داشت اما توی خوده حیاط هم پوشش گیاهی خاصی نبود.
گرچه می دیدم که گیاهان و درختانی سابقا سعی کردن بکارن اما همگی خشک شده بودن. مشتری ها با وسایل نقلیه ی زیبا و متنوعی میومدن و لباس های گران بهایی داشتن. اما هاله ی کاملا ناخوش آیند و جنون آمیزی داشتن. با هوش اما جنون آمیز. هوش این موجودات رو نمیشه انکار کرد.
دختری رو دیدم که مثل من، برده ی اون شرکت بود. هاله اش خیلی ضعیف شده بود و ظاهرش می تونم بگم پژمرده بود. این نشون میداد که ازشون کلون های زیادی درست شده.
سعی داشت با یکی از مشتری های شرکت لاس بزنه. این کاری بود که هر برده ای می تونست انجام می داد. به هوای این که کمی خوش بگذرونن یا بتونن موقتا از شرکت خارج شن یا شانسشون رو برای فرار امتحان کنن. من به یاد ندارم که همچین کاری انجام داده باشم. اون دختر لحظه ای تونست با یکی از مشتری ها دوست بشه، رفت که وارد وسیله ی نقلیه بشه که یکی از کلون های خودش اومد. اون کلون به اندازه ی خوده دخترک طمع کار بود و تنها یک مزیت داشت، چون کپی جدید تری از دخترک بود، ظاهر زیبا تر و اغوا کننده تری داشت و فورا جایگزین شد.
یعنی راننده ی اون وسیله ی نقلیه، کلون دخترک رو به جای نسخه ی اصلی سوار وسیله ی نقلیه کرده و نسخه ی اصلی هم ناله ی اندوهناکی از تهه قلبش کشید و به دور شدن وسیله ی نقلیه یا سفینه خیره شد.
پوزخندی زدم و رومو برگردوندم و به تماشای منظره ادامه دادم. درونم رو درست مثل اون زمین های سوخته می دیدم. پوچ و بی انگیزه. و با خودم گفتم: زندگی چه ارزشی داره که بخوام براش تلاشی کنم؟
ناگهان تصویری دیدم که می دونستم مربوط به آینده است و از ابعاد بالا تر هستیه. مربوط به همین زمین فعلی بود. تارسک رو دیدم که تناسخ جدیدی رو در پیش گرفته و پیش بقیه ی دوستان لمورم نیست. توی کالبد فعلیش بود. خب این موضوع به تنهایی اصلا برام مهم نبود.
یک نور سبز و پسته ای رنگ در حال تابیدن به تارسک بود. این حالت نور و تابش برای من نماد امداد رسانیه چون توی خواب ها و شهودات مشابهی دیدمش. دیدم که تارسک داره میگه: گاهی آرزو می کنم یه صاعقه به من بخوره و از شر زندگی خلاص بشم.
متوجه شدم که دوستان لمورم قصد دارن دوباره به سطح زمین سفر کنن و این یعنی ممکن بود در معرض شرایطی مثل بیماری های روانی شدید، خودکشی، اعتیاد و مسائلی از این قبیل قرار بگیرن.
درسته که خودم در مقابل تکه تکه شدن آگاهیم کاری انجام نمی دادم، اما می دیدم که بقیه توی اون شرکت چطور پشیمون میشن و بعد از مدتی به هر دری می زنن تا بتونن فرار کنن.
با خودم گفتم: این شهود نوعی درخواست کمک از طرف خوده برتر یا روح دوستانمه، چون احساس کردن اگر توی اون برهه، منم همسفر و هم مسیرشون باشم، می تونم به شکلی کاری انجام بدم که بتونه مفید باشه و این پیغام برای سرگرمی فرستاده نشده.
نظرات
ارسال نظر