رمان بازگشت به لموریا| پست بیست و نهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه

بعد از ظهر بسیار غافلگیر کننده و هیجان انگیزی داشتم. شغلم رو کنار گذاشتم و رفتم سر وقت کار های جدیدم و منتظر چونه زدن کافرمام نشدم چون ظاهرا قصد داشتن با تغییر دادن شرایط هنوز همکاریمون رو ادامه بدیم ولی من دیگه قصد ندارم به همچین شغل هایی ادامه بدم. گرچه مطمئن نبودم کنار گذاشتن شغلم در حال حاضر کار درستی هست یا نه و حتی دیشب توی نامه ام به لمورین ها دوباره گفتم که مطمئن نیستم این کار رو با انگیزه ی خالص انجام میدم و نیاز به راهنمایی دارم، اما در نهایت دیدم من به هیچ شکل و فرم و انگیزه ای؛ نمی خوام که دیگه برای این جور کارفرماها کار کنم.

در ضمن از امروز صبح، کتابی درباره ی روانشناسی رو از سر گرفتم که ارتباطی با تفسیر خواب نداره و کتاب دشواریه. حدودا یک سال پیش چند فصل از این کتاب رو چرک نویس کردم و توی خواب هم دیدم که لمورین ها یا راهنماهای روحی با این ایده موافقن و ازش خوششون میاد، اما به خاطر مسئولیت های دیگه و سخت بودن کتاب، متوقفش کردم. احساس کردم خوابی که اخیرا از چشم قشنگ دیدم اشاره ای به همین موضوع داشت و به نحوی می خواست بگه که اگر بیشتر از این بذارم که خاک فراموشی روی این ایده بشینه، دیر میشه و کاملا فرصت نوشتنش رو از دست میدم.

توی خواب در واقع دیدم که کتابی توی دست دارم که 3 قهرمان روی جلد حضور دارن. این افراد بالغ بودن و تصمیم داشتن کار ارزشمندی رو داوطلبانه انجام بدم و حین طی کردن مسیر، بال هایی به شکل عقاب به دست آوردن و دیگه مجبور نبودن بقیه ی مسیر رو پیاده برن بلکه قادر بودن پرواز کنن. و من علاقه ی زیادی به این کتاب داشتم.

همین طور که به جلد نگاه می کردم، یاد حرفی از چشم قشنگ افتادم که انگار زمانی به من گفته بود و برای مدتی فراموشش کرده بودم. اون گفته بود اگر دست نجنبونی و لفتش بدی دیر میشه و فرصت از دست میره.

کتابی که مشغول نوشتنش بودم و رهاش کرده بودم در واقع تعریف یه ابزار ذهنیه که کمک می کنه بتونیم تعریف دقیق تری از عناصر روان ارائه بدیم. این ابزار چیزی پیچیده تر از علم تعبیر خوابه و خودم هم هنوز درست نمی دونم نوشتنش ممکنه منو وادار به ایجاد چند فصل و چند مبحث کنه اما یه ابزار فوق العاده کاربردیه و بار ها شده که حین نوشتن تعبیر خواب یا مطالعات روان شناسی، آرزو می کردم که کاش یه همچین ابزاری بود و می تونستم به کمکش کارم رو سریعتر به پیش ببرم. این ابزار قابلیت های متنوعی داره و الگوریتم های متنوعی رو به هم پیوند میده.

به هر صورت امروز، تا قبل از این که به خواب برم، در مورد هیچ یک از تصمیمات جدیدم و درست یا غلط بودنشون، اطمینان نداشتم. وای چه خوابی بود. اگر الان چشم قشنگ اینجا بود از ذوق بغلش می کردم و هزار تا ماچش میکردم.

توی خواب، اول دیدم که هوا تاریک شده و سرده. ژاکتی رو پوشیدم و خواستم که برم به حیاط. در خونه رو که باز کردم، چشمم به آسمون افتاد. خب من به خاطر این که هر روز ساعت های زیادی به مانیتور خیره میشم چشم های ضعیفی دارم. توی خواب هم متوجه شدم شیء زیبایی توی آسمونه اما تار می دیدیمش. که البته این ضعیف بودن چشم توی خواب، چندان ربطی به واقعیت نداره. می تونه نماد خستگی ذهنیم بابت کار فکری زیاد باشه. به هر صورت به طور غریزی فهمیدم که اون شیء توی آسمون پیامی از طرف لمورین هاست و به طرح کودکانه و زیباست که من خیلی بهش علاقه دارم. خیلی سعی کردم واضح تر ببینمش اما فایده ای نداشت.

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...