اون منو تحقیر و مسخره می کرد. خواب ورق خورد؛ این مرد به همراه شرکای خودش مشغول حساب و کتاب بود. مقداری از اون پول متعلق به من بود. خواستم برش دارم که اون مرد جلوی منو گرفت. اعتراضی نکردم و پول رو پس دادم.
به اتاق کارم رفتم و دیدم که چند مرد ژنده پوش و بسیار فقیر، یک اسلحه طراحی کردن و ماده ای که به عنوان منبع انرژی درون اون اسلحه میذاشتن از یک انرژی بسیار مخرب و سمی بود. با خودم گفتم: این آدم ها حتی غذای درست و حسابی برای خوردن ندارن اما چیزی مثل بمب اتم درست کردن.
ماده ای که درون اسلحه می ریختن پودری بود و وقتی داشتم به این اسلحه ی غول پیکر از پایین نگاه می کردم، مقداری از اون پودر وارد دهانم شد.
اون مرد ها قصد داشتن که به کمک اون بمب، رئیس شرکت و شرکاش رو بکشن. میدونستم این جنگ در نهایت باعث میشه هر دو طرف ماجرا بمیرن و اگه درست یادم باشه، کیفم رو برداشتم تا اون محیط رو ترک کنم.
جلوی در خروجی، رئیس شرکتم به تمسخر به من گفت که: تو قدرت بیرون رفتن و تنها زندگی کردن رو نداری، تو سال هاست به من وابسته ای و تا ابد هم وابسته می مونی.
و اینجا بود که از خواب بیدار شدم.
برای من، اون مرد سمبل تاثیر پذیری من از افکاری هست که علاقه ای بهشون ندارم اما دارن از انرژی و وقت من همچنان استفاده می کنن و من هنوز شجاعت لازم برای کنار گذاشتنشون رو ندارم. از طرفی این افکار دارن زندگی من رو به نحوی از برخی جهات مدیریت می کنن. (با توجه به کاراکتر مدیر) این افکار دارن انرژی و اعتماد به نفس منو خدشه دار می کنن (با توجه به ندادن پولی که حقم بود) و این افکار دارن منو تحت فشار روانی قرار میدن. (با توجه به حبس بودنم توی خونه)
اون اسلحه ی مخرب برای من نماد برخی واکنش هایی هست که گاها فکر می کنم علیه آدم ها یا موقعیت های منفور زندگیم بهتره داشته باشم تا از خودم محافظت کنم. گرچه این کار ها گاها موثر واقع میشه اما به خودم هم آسیب میزنه. به طور مثال بحث و دعوا، یا فحش دادن. در نهایت من فکر می کنم باید بیشتر از قبل با ترس هام مبارزه کنم تا بتونم از خودم در مقابل موقعیت ها یا آدم های سو استفاده گر که قصد دارن انرژی و وقت منو هدر بدن از خودم محافظت کنم. این چیزی هست که باید توی این برهه از زندگی یاد بگیرم، تا بتونم به مرحله ی بعدی برم.
نظرات
ارسال نظر