رمان بازگشت به لموریا| پست هفدهم
نوشته شده توسط:ارغوان در رمان بازگشت به لموریا » جلد اول | ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۹:۴۷ | ۰ دیدگاهساعت 12 شبه و منتظر یه نویسنده هستم که آنلاین بشه و کمی صحبت کنیم. اسم این آقا پیتر بیکر هست و یه نویسنده ی فریلنس به حساب میاد. من از طریق روزنامه ی گاردین باهاش آشنا شدم. چند ماه پیش مقاله ای آینده نگرانه درباره ی کرونا نوشت که جرقه ی رساله ی جدیدمو زد. وقی برای اولین بار درباره اش تحقیق کردم متوجه شدم که خیلی جوون تر از اونیه که فکرشو می کردم. حتی احساس می کنم کمی از من جوون تره.
"دیدگاه بدبینانه می گوید که در فاجعه، هر چه بد بود بدتر می شود. آن هایی که فاجعه ها (و خصوصیات بیماری های عالمگیر) را مطالعه می کنند، از میل این پدیده ها به تشدید بیگانه هراسی و یافتن بلاگردان بر اساس تمایلات نژاد پرستانه با خبر اند. در قرن چهاردهم میلادی که مرگ سیاه گریبان گیر اروپا شد، شهر ها و شهرک ها دروازه های خود را به روی بیرونی ها بستند و به اعضاء نا مطلوب جامعه حمله ور شدند، آن ها را تبعید کردند و کشتند، که اغلب شان یهودی بودند. در سال 1858، یک دسته از اوباش در نیویورک سیتی به زور وارد یک بیمارستان قرنطینه ی مخصوص مهاجران در جزیره ی استتن شدند، گفتند همه آن جا را ترک کنند و سپس بیمارستان را آتش زدند، چون می ترسیدند وجود آن بیمارستان، مردم آن شهر را به خطر ابتلاء به تب زرد بیاندازد. ویکی پدیا هم اکنون صفحه ای را به جمع آوری مثال های (بیگانه هراسی و نژاد پرستی مرتبط با بیماری عالمگیر ویروس کرونا سال 2019-2020) از بیش از 35 کشور اختصاص داده است: از شماتت گرفته تا ضرب و جرح"
این بخشی از مقاله ی پیتر برای روزنامه ی گاردین بود و مقاله هم چیزی با این مضمونه: هرگز نباید به دوران قبل از کرونا بازگردیم. در واقع اگر هم این بیماری تموم شد، احمقانه است که با آهنگ سابق قبل از کرونا زندگی کنیم.
دیدگاه های پیتر بیکر ترغیبم کرد که درباره ی این موضوع باهاش مکاتبه ام رو شروع کنم. سعی دارم به کمک پیتر به ایده ی معقول تری درباره ی این برسم که با توجه به تغییراتی که بابت این بیماری به وجود اومده، چه خطوط زمانی ای پیش روی ما آدم ها نقش می بنده و بهتره که چه انتخابی در پیش بگیریم که توی چرخه ی دنیا نه نقش قربانی رو بازی کنیم و نه نقش فرد ظالم.
تغییر زمانی خوبه که در جهت مثبت اتفاق بیوفته. شرایطی مثل الان مثل قرار گرفتن سر دو راهی یا چند راهی هستن یا بهتره بگم، مثل رونده شدن از یک سرزمین یا عمارت هستن و دنیا به زبون خودش داره میگه که باید تغییر کنید و دیگه بیشتر از این نمیشه به روال گذشته زندگی کرد. در واقع تک تک ما آدم ها در حال در پیش گرفتن انتخاب های بسیار سختی هستیم. حساسیت انتخاب هایی که الان انجام میدیم خیلی بیشر از گذشته است و مسئولیت های متفاوت تری رو ایجاد می کنه.
من تا مدت ها خودم رو یک روانشناس حاشیه نشین و محافظ کار می دونستم که مطالعات و فعالیت هاش شبیه یه عصرونه پختن، سلیقه ای و غیر ضروریه، اما حالا میبینم که نیاز دارم بیشتر از هر زمان دیگه ای عمیق تر فکر کنم، تمرکز کنم و با مسئولیت پذیری بیشتری تصمیم بگیرم؛ که نه حتی لزوما دیگران بلکه صرفا خودم رو حفظ کنم و تبدیل به یک بازنده نشم. پول هایی که این سال ها پس انداز کردم، امنیت شغلی ای که ایجاد کردم، خانواده ی خوبی که به دست آوردم، شاید برای فرم قبلی زندگی همین ها کافی بود، ولی الان چیز متفاوت تری لازمه و این در حالیه که داشته های قبلی هم در معرض تهدید زیادی هستن.
درک آناتومی مالیخولیا و افسردگی همیشه جزو مطالعات آزاد و مورد علاقه ام بوده ولی هیچ وقت فکر نمی کردم این موضوع تا این حد تبدیل به یک بحران بشه و راحت تر از یک ویروس که جسم رو درگیر می کنه منتقل بشه.
دم صبح توی خیالاتم غرق شده بودم، حواسم نبود کی خوابم برد ولی من مراقبه نکردم. فقط توی خیالاتم غرق شدم. روزیو تجسم کردم که میتونم دوباره برگردم پیش لمورین ها. به همون حیاط قدیمی، با حوض، درخت، بالاخونه، نقاشی های روی دیوار. پیرهن بلند و شلوار آبی رنگ گشادی پوشیده بودم و کوله پشتی سبکی داشتم. سمت دهکده رفتم. پل بزرگی رو همیشه اونجا تجسم می کنم. تقریبا چیزی شبیه به یکی از خوابام.
توی یه خواب دیدم، خوابی که مربوط به دورانای گذشته بود. دیدم که با چند لمور به دهکده برگشتیم. اون پل ورودی دهکده بود. زندگی آبرومندانه و مفیدی رو روی سطح زمین تموم کردیم و به دهکده برگشتیم. اون موقع روح جوون تری داشتم و هنوز باورم نمیشد که تونستم مفید واقع بشم. این یکی از اون کار های سخت بود که بتونی حوزه ی آگاهیتو بعد از تولد حفظ کنی و بتونی فقط سالم زندگی کنی، چه برسه مفید باشی. همزمان با برگشتن ما به دهکده، به گروه داشتن دهکده رو ترک می کردن. نقطه عطف طالعشون روی سیاره ی زمین رو می دیدم. اون ها به هر ترتیب تبدیل به افراد هنرمند اما سرشناس زمانه ی خودشون می شدن اما این بستگی به حوزه ی آگاهیشون داشت که از این موقعیت برای چه منظوری استفاده کنن. تعداد قابل توجهی از افراد سرشناس و رسانه ای فعلی مثل بازیگر ها یا مجری های سراسر دنیا، در واقع لمورین هستن. خودشون انتخاب کردن که در چنین قالب هایی متولد شن چون احساس می کردن همچین موقعیت هایی بهترین مسیر برای تبدیل شدن به فردی تاثیر گذار و تغییر آفرینه. گرچه من اینطور طالع ها رو دوست نداشتم و انتخاب هم نمیکردم.
من حسادت رو درونشون دیدم اما خوب میدونم که این حسادت چیه و چه حسی داره. توی دنیا های پیشرفته موجودات فقط ممکنه یه خاطر یک چیز حسادت کنن، اون هم توانایی یک نفر برای مفید بودن و خدمت کردنه و این احساسیه که جوامع فعلی سطح زمین، اغلب قادر به درکش نیستن، اما کم کم بهش تبدیل میشیم.
هوا گرگ و میش بود. دستی روی شونه ام احساس کردم. چشمامو باز کردم. دو تا چشم لموری دیدم. پارسا بیدارم کرد. داشتم یه خواب نه چندان قدیمی رو مرور می کردم، درست قبل از این که چشمامو باز کنم. خواب دیده بودم یه دختر بچه ام. یه گروه نمایشی میان و برام تئاتر موزیکال و عروسکی اجرا می کنن. لباس های رنگی دارن و بوی خوبی میدن.
بعد دور هم جمع میشیم و بیسکوییت شکلاتی با مارشمالوی توت فرنگی میخوریم. یک نفرشون یهو برمیگرده و میگه: شنیدم این اواخر نور های رنگی زیادی پخش کردی.
پوسته ی کودکانه ام فرو میریزه و به خودم میام. با خودم میگم: اون از کجا درباره ی این مسائل میدونه؟ نکنه یه جادوگر بدجنسه!
نزدیک اومد و گفت: منم یه لمورم که مثل تو به زمین اومدم.
انرژیش رو نگاه کردم. رنگ و بافت انرژی لمورین ها رو داشت.
ادامه داد: دیگه چیزی نمونده که برگردیم خونه، دیگه دلتنگی تمومه و نیازی نیست که دیگه از دوستانمون دور باشیم.
بغلش کردم، بوی لمورین ها رو میداد. دوست نداشتم هیچ وقت از اون خواب بیدار بشم.
دستی که روی شونه ام احساس کردم، هنوزم بود. با تله پاتی گفتم: من چیکار کردم که در عوضش چشمای قشنگ تو رو بعد از هوشیاری می بینم؟
- رمان بازگشت به لموریا| پست اول
- رمان بازگشت به لموریا | پست دوم
- رمان بازگشت به لموریا | پست سوم
- رمان بازگشت به لموریا | پست چهارم
- رمان بازگشت به لموریا | پست پنجم
- رمان بازگشت به لموریا | پست ششم
- رمان بازگشت به لموریا| پست هفتم
- رمان بازگشت به لموریا| پست هشتم
- رمان بازگشت به لموریا| پست نهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست دهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست یازدهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست دوازدهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست سیزدهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست چهاردهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست پانزدهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست شانزدهم
- رمان بازگشت به لموریا| پست هجدهم
نظرات
ارسال نظر