رمان بازگشت به لموریا | پست سوم
نوشته شده توسط:ارغوان در رمان بازگشت به لموریا » جلد اول | ۲۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۸ | ۱ دیدگاهجریان مراجعه به روانپزشک و آشنایی من با داروی هالوپریدول
دیدن این خواب توی این روز مبارک باعث شد تا سریعتر برم سراغ تعریف کردن همون داستان مراجعه ام به روانپزشک. مربوط به همون زمانی هستش که تازه دانشگاهو ترک کرده بودم. بیشتر وقتم نقاشی می کشیدم و دنبال تجربه های جدید در مورد رنگ و چهره نگاری بودم.
خواهرم که دوست داشت منم دانشگاه برم و درس بخونم یه وقت روانپزشک جور کرد. شاید سابقا دوست داشتم این اتفاق بیوفته و بتونم یه روانپزشک یا روانشناسو ملاقات کنم، اما اون روز ها خیلی حال رو به راهی داشتم و صرفا به اون سفر رفتم تا بتونم بعد از ویزیت، به شهر برم و یه مقدار وسایل نقاشی جدید بخرم.
تمام ویزیتم چند دقیقه طول کشید و ایشون چندان با من صحبت نکرد اما نظرش همین بود که بهتره دانشگاهو ادامه بدم اما بعدا متوجه شدم به خواهرم گفته که ایشون مشکل مغزی شدیدی داره و برام داروی هالوپریدول رو تجویز کرده بود. من اون دارو رو ندیدم و مصرفش هم نکردم چون من اون زمان هنوز درامدی نداشتم و پول ویزیت و دارو ها رو حساب نکردم. هیچ وقت هم نفهمیدم که خواهرم چرا پشیمون شد و دارو رو به من نداد که مصرف کنم. در واقع به بقیه ی سوالام جواب روشنی نداد.
من آدم متعصبی نبودم و دوست داشتم نظر آقای دکتر رو بدونم. برای همین درباره ی اصطلاحاتی که گفت و این داروی هالوپریدول و موارد تجویزش مطالعه کردم. سعی کردم بفهمم که آیا واقعا من مشکل دارم یا اونها دارن اشتباه غلطی در مورد من انجام میدن. اما راستش به نتیجه ای نرسیدم فقط این اتفاق باعث شد با آدم هایی مثل فروید و یونگ و مکاتب روانشناسی و روش های درمانیشون بیشتر آشنا بشم و صرفا وقتمو صرف خوندن و ترجمه ی مقاله های مربوط به تعبیر خواب نکنم.
دیروز عصر بعد از فارغ شدن از کارهام، یه فرکانس تقویت آدرنالین گوش دادم و به همراهش مقداری استراحت کردم. من کلکسیون کاملی از فرکانس های قوی و کاربردی دارم که بهم کمک می کنه انسداد های چاکرایی رو برطرف کنم. قبلا حس کرده بودم که بعضی از موسیقی ها قادرن تاثیر خاصی روی مغز داشته باشن اما زمانی که با مبحث چاکرا درمانی آشنا شدم متوجه شدم که این علم به کمک فرکانس ها در کنار برخی روش های دیگه سعی داره به انسان ها کمک کنه تا وضعیت روانی متعادل تری داشته باشن و برای وضعیت روانی انسان، یه نقشه ی قابل ترسیم و انتزاعی با سمبل های خاص در نظر گرفته.
نگاه عمیق این علم به سمبل ها برای من که به خواب ها و تعبیر خواب و مباحث روان شناسی علاقه داشتم خیلی هیجان انگیز جلوه کرد و باعث شد که بتونم تفسیر های کامل تری درباره ی خواب و تجربیات مربوط به رویابینی ارائه بدم.
فرکانس آدرنالینو هم زمان هایی گوش میدم که نیاز به تقویت و حس شادی لطیفی داشته باشم. حین گوش دادن به این فرکانس به خواب عمیقی فرو رفتم و توی خواب دیدم که دارم همراه با دوستام به یک مهمونی هیجان انگیز میرم. فضای خواب شبیه دوره ی کلاسیک کشور های اروپایی بود. ما لباس های زیبایی پوشیده بودیم. من یه خانوم جوان و قد بلند و احتمالا با موهای بلوند بودم که کت و دامن خوش دوخت مشکل به همراه بوت پاشنه بلند و کلاه و کیف پوشیده بودم.
تمام مدتی که خواب بودم بیشتر از دو ساعت طول نکشید اما ماجرای خواب، شرح ساعت های طولانی تری از یه مهمانی جالب بود.
توی عالم تعبیر خواب، انسان های درون خواب، سمبل ابعاد مختلف افکار و شخصیت خوده ما هستن. برای من این خواب نماد این بود که اگر می خوام ساعت هایی رو فارغ از مسئولیت ها زندگی کنم لازمه یک سری مهارت های فکری جدید رو یاد بگیرم همون طور که توی خواب، داشتن چند تا دوست خوب باعث شد که با خیال راحت تری به مهمونی برم و ساعت های خوشی رو سپری کنم. می دونستم اون دوست ها مثل خودم مسئولیت پذیر هستن و اگر بخوام به مهمونی و وقت گذرونی بیهوده اعتیاد پیدا کنم منو نجات میدن.
ابزار ها یا مهارت های روانی یکی از چیزایی هستن که خیلی دوست دارم اطلاعات بیشتری ازشون به دست بیارم. چون فکر می کنم با تغییر شکل دنیا ما آدم ها خیلی بیشتر از قبل بهش نیاز پیدا می کنیم. مخصوصا بعد از شیوع کرونا، اهمیت فلسفه و روانشناسی رو بیشتر درک کردم و خیلی دوست دارم بدونم که این اتفاق قراره جوامع ما رو توی چه مسیری تغییر بده. حتی در صورتی که این ویروس از بین بره، به نظر احمقانه میاد که بخوایم مثل قبل زندگی کنیم چون مشخص شد که ما بسیار آسیب پذیریم و چیزی درون جوامع ما شدیدا مشکل داره که این ویروس تونست به سرعت، درصد بسیار زیادی از عرف جامعه رو تغییر بده و ورد زبون ها بشه.
بعد از این که از خواب بیدار شدم دوباره کار کردم و مقاله هایی در مورد گوشی های موبایل ترجمه کردم. این مقاله ها رو سفارشی و برای درآمد می نویسم اما به واسطه شون معمولا چیزای زیادی یاد می گیرم. دیشب داشتم با خودم فکر می کردم که آیا حاضرم نقاشی چشم قشنگو با یه گوشی موبایل جذاب عوض کنم؟ و جوابم این بود که نه! چون یه گوشی موبایل نمی تونه منو به اندازه ی زمانی که به این نقاشی نگاه می کنم خوشحال کنه. چون هر وقت به این نقاشی نگاه می کنم یاد چشم قشنگ میوفتم و حرفای جالبی که همیشه میگه و چیزای زیادی که بهم یاد میده. اون حاضر نیست که اسمش رو بگه چون عقیده داره وقتی چشم قشنگ صداش می زنیم یه جورایی ازش تعریف میشه. اون چشم هایی تقریبا صورتی رنگ داره و از جمله موجودات فضایی ای هست که به وضعیت زمین نگاه می کنه.
اون ها رصد کننده ی افرادی هستن که تصمیم گرفتن بخشی از انرژی و وقتشون رو علاوه بر زندگی شخصی، صرف بهبود وضعیت تکاملی بشر کنن. این طور رصد ها سابقه ی دیرینه ای داره و معمولا به طور نامحسوس بوده. خیلی از این افراد رصد کننده اهل سیارات دیگه ای هستن اما تصمیم گرفتن که به سیاره ی زمین هم کمک کنن که تصمیمی هستش که از نظر ما زمینی ها عجیبه چون اغلب ما علاقه ای بسیار کمی داریم تا برای چیزی بیش از زندگی شخصی خودمون تلاش کنیم. این رصد کننده ها در صورت تمایل می تونن در قالب یک انسان متولد بشن و در صورتی که بتونن با زندگی انسانی تطبیق پیدا کنن شانس اینو دارن که به میزان بیشتری توی ساختار جوامع تاثیر بذارن. یکی از این رصد کننده های معروف نیکولا تسلا هست که زندگی فوق العاده هیجان انگیز و زیبایی رو رقم زد. و اگر درباره ی این آدم فضایی جالب مطالعه کنید می بینید که ایشون هم مقدار کمی به زندگی شخصی اهمیت داد و خودش رو وقف علم کرد و هدفش هم ظاهرا کمک به تکامل بشر بوده. ما ایشون رو به اسم تسلا می شناسیم اما اون توی آسمون ها اسم دیگه ای داره. سابقا باهاش توی تمدن های دیگه زندگی کردم و اونجا هم آدم خاصی بود و اهل علم. بعضی از خاطراتی که با این موجود تکامل یافته و جالب داشتم رو کم کم براتون تعریف می کنم. الان می خوام درباره ی چشم قشنگ بگم.
به هر صورت من هم گاهی مثل بقیه این فکر میاد سراغم که چرا باید وقت خودم رو صرف کاری کنم که برام پولی به همراه نداره و فقط وقت و انرژیمو هدر میده، مخصوصا وقتی می بینم که بعضی از آدم ها چقدر بدجنس، دروغگو و طمع کار هستن. یا زمان هایی که احساس می کنم از نعمت خوشبختی برخوردار نیستم.
نظرات
ارسال نظر
دانیال
من خاص هستم ، خیلی درد دارم ، کمک