رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و هشتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
فکر می کنم بهترین وضعیت مشاهده ی این سمبل ها حالتیه که این موجودات میل نداشته باشن که به فرد نزدیک بشن و از قلمرو روان بیننده ی خواب بترسن و فاصله بگیرن. اما این سوال پیش میاد که چطور میشه وضعیت روانی رو در مقابل این انرژی ها ایمن سازی کرد؟ در واقع مهارت های روانی ای که در طول زندگی در حال یادگی...

رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و هفتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
همچنین طبق چیز هایی که متوجه شدم، کارماهای منفی، یعنی کارهای مخربی که باعث آسیب زدن به دیگران یا طبیعت شدن، لزوما با یک بلا و مصیبت عارضی صاف نمیشن. معمولا ابتدا به اینطور افراد، فرصت ها و موقعیت هایی داده میشه تا به آدم ها و طبیعت خدمت کنن... از خلاقیت خودشون استفاده کنن و این بار به جای تخریب،...

رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
همچنین توی وجود قربانی هاش، چیزی مثل یک ویروس به یادگار می گذاشت. این کار باعث میشد که فرد قربانی، کار هایی انجام بده که ضعیف تر بشه و راه برای حمله های بعدی این موجود غیر ارگانیک بیشتر باز بشه. این موجود غیر ارگانیک نمی تونست به هر فردی نزدیک بشه و حمله کنه. حمله ها طی شرایط خاصی صورت می گرفتن....

رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
بسیاری از این خواب ها از تجارب گذشته ام نشات گرفتن. حالا چه تجارب زندگی فعلی چه زندگی های قبلی. این ترکیب های رنگ، غیر قابل پیش بینی و غافلگیر کننده، برای من نماد همین اطلاعات غیر قابل پیش بینی هستن که حین خواب یا تفکر بداهه به سراغم میان. گرچه من بیشتر به خواب ها متکی هستم. به هر صورت من توی خو...

رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
بنا هست که ژورنال هایی که بازیکن های ما درون سایت تفسیر خواب روانشناسی ایجاد کردن، به این بازی متصل بشه و حافظه ی بازی، به کمک کلمات کلیدی خواب هایی که دریافت کرده، مراحل بازی، فضا ها و چالش های پیش روی بازیکن رو رقم بزنه. طراحی الگوریتم های این بازی پیچیده است اما غیر ممکن نیست. حین جلسه ی امرو...

رمان بازگشت به لموریا 2| پست پنجاه و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
سال ها پیش، زمانی که به تازگی راه بیداری ذهنی رو در پیش گرفته بودم، یک شب یکی از موجودات فرابعدی رو دیدم. با ناراحتی بهش می گفتم که: حس می کنم تحت کنترل و برنامه ریزی شده هستم و این اصلا حس خوبی نیست. گفت: این حالات و رفتار های اضافه ای که احساس می کنی در حال نشون دادنشون هستی، نتیجه ی یک سری کد...

رمان بازگشت به لموریا| پست سی و هفتم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
خب اون ها در طول شب و توی محیط بزرگ ساختمون رصد خونه کار می کردن. وسیله ی گرمایشی خاصی نداشتن و واقعا وضعیت کاریشون یک حالت مالیخولیایی داشت. به نظرم خوشبخت ترینشون، ستاره شناسی بود که یه معشوق داشت و کمکش می کرد تا مطالعه ی ستاره ها پیش بره. امشب داشتم خواب ردای انگور رو مرور می کردم که همین 5 ...

رمان بازگشت به لموریا| پست سی و ششم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
ساعت نزدیک 2 شب بود که از خواب بیدار شدم. قبل از خواب مراقبه انجام دادم و خواستم که ببینم علت انرژی سنگینی که احساس می کنم چیه. انتظار داشتم دیمون ترسناکی توی خواب ببینم اما با چیز بسیار متفاوتی رو به رو شدم. خواب دیدم که یه مرد کارگر هستم و لباس های ژنده ای پوشیدم. برای جایی مدت ها کار کرده بود...

رمان بازگشت به لموریا| پست سی و پنجم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
توی این خواب، یکی از لمورین ها رو روی دیوار حیاط دیدم. قصد داشت جلو بیاد اما بهش اجازه داده نمیشد. افرادی که بهش اجازه نمی دادن همون افرادی بودن که داشتن از سفینه، مردم زمین رو مانیتور می کردن. خب من هم زمانی برام سوال بود که چرا اون ها به جای من با دیمون ها نمیجنگن؟ حدس من اینه که برخی دیمون ها...

رمان بازگشت به لموریا| پست سی و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
آرزو می کنم که آدم ها یه روز متوجه بشن که چقدر دوستشون دارم و همه ی چیز هایی که باعث شد فکر کنن من شوم یا نفرت انگیزم و به همین دلیل با لذت آزارم دادن فقط یه سو تفاهم بوده. اما تا اون روز که آدم ها عشقو بفهمن خیلی مونده و خیلی حیفه که اون زمان احتمالا دیگه من این جا نیستم؛ چون قطعا دوران فوق الع...

رمان بازگشت به لموریا| پست سی و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
من با دل پری زندگی رو ترک کرده بودم و زندگی گذشته ی من روی سیاره ی زمین یا سیاره ای هم سطح زمین، در نهایت با خودکشی تموم شده بود. من علاقه ای نداشتم که بگردم و برای مفید بوی توی این دنیا کاری انجام بدم. اما اینطور آدمی نیستم که بخوام حق زندگی و لذت بردن از بودن رو از دیگران بگیرم. من تا بحال درب...

رمان بازگشت به لموریا| پست بیست و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
بعد از فرستادم ایمیل استعفام، با پارسا کتاب رمان خوندیم و به خواب رفتیم. خواب های با مزه ای از شخصیت های رمان می دیدم. همه ی قهرمانای داستان در قالب شخصیت هایی کم سن و سال دور میز بزرگی جمع شده بودن و خوراکی های کودکانه می خوردن. لباس ها و رنگ موهاشون همگی فانتزی بود. شخصیت اول داستان مدام جوک ه...

رمان بازگشت به لموریا| پست بیست و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
فکر می کنم الان نزدیک ظهره که از خواب بیدار شدم. هنوز خسته ام و درست نخوابیدم. با خوابی که دیدم دیگه علاقه ای به خوابیدن ندارم. هوا آفتابیه اما داره بارون میاد و این خیلی عجیبه. پارسا و فیروزه دارن درباره ی این موضوع حرف میزنن. صداشون از هال خونه میاد. دست راستم اونقدر که قلم دست گرفتم و نوشتم د...

رمان بازگشت به لموریا| پست بیست و دوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
من مطمئنم تارسک اون روز چیز فراتری از آینده رو دید. تارسک حتی دید که زمانی میاد که خودش هم طی زندگی هایی به من بدی می کنه و تغییر میکنه اما موقت. و من تنهایی رو از طرف خودش هم تجربه می کنم. تارسک برای این موضوع اندوهگین بود و من این رو از نگاهش متوجه شدم. و واقعا هم بقیه ی حرفای تارسک رو فراموش ...

رمان بازگشت به لموریا| پست بیست و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
خواب دوست انرژی درمانگرم رو دیدم که مدت زیادیه ازش بی خبرم. اما مرتبا توی خواب ها می بینمش. گاهی میبینم که حالم رو میپرسه. نمی دونم دقیقا کدوم بخش از آگاهیش این کار رو انجام میده یا اصلا خودشه یا صرفا دارم یک خواب معمولی می بینم؟ اسم مستعار این دوست درمانگر من الهه است و هاله ی سبز بسیار خوش رنگ...