داستان تخیلی بازگشت سامانتاروس| بخش چهارم: پسر معروف
نوشته شده توسط:ارغوان | ۰۶ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۳ | ۱ دیدگاه
به نام خدا فصل چهارم رمان بازگشت سامانتاروس پسر معروف بعد از یک دوش با آب نسبتا سرد با خونسردی مشغول آرایش کردن میشم. انتظار داشتم روز مضطرب و نگران کننده ای رو شروع کنم اما انگار آدم هر چه بیشتر در معرض موقعیت ترسناک زندگیش قرار بگیره کمتر دچار استرس و اضظراب نسبت بهش میشه. از دور آره؛ تموم این...
داستان تخیلی بازگشت سامانتاروس| بخش سوم: ایلیا؛ مادر نمونه
نوشته شده توسط:ارغوان | ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۵:۳۸ | ۰ دیدگاه
بخش سوم ایلیا، مادر نمونه سامانتا هنوز با اون نگاه نافذش سرتا پامو ورانداز میکنه. حس خیلی وحشت زده ای دارم. حس می کنم سعی داره تله پاتی کنه و علاقه ی زیادی به صحبت کردن فیزیکالی نداره. با ذهنش میگه: عادت کن با انرژی ها کار کنی، از دنیای متافیزیکی وحشت زیادی هنوز داری. کمی دهانمو به طور فیزیکی تک...

داستان بازگشت سامانتاروس| بخش دوم: کنگره فصل دوم کنگره خونه ی سامانتا از داخل خیلی بزرگتر و خاص تر از اون چیزیه که فکر می کردم. راه پله ی بزرگی که وسط خونه است، چندین طبقه رو به هم وصل میکنه. حالا سامانتاروس و ایلیا طرز لباس پوشیدن و برخوردشون تا حد زیادی عوض شده و دیگه خبری از اون لباسای بی تک...

داستان تخیلی بازگشت سامانتاروس [بازگشت سامانتاروس] دانلود کتاب با لینک مستقیم اون سوسوی نور آبی رنگ هنوز از دودکش خونه ی توی دره مشخصه با این که به نظر میرسه دیگران قادر به دیدنش نیستن. از دیشب ساعت یازده شروع شد و تا الان نتونستم بفهمم علت اش چیه. شاید چون خیلی ازش دور هستن و حالا باید از این...
دانلود رمان بازگشت به لموریا 3 دانلود با لینک مستقیم
[جلد رمان بازگشت به لمو...
[جلد کتاب بازگشت به لموریا] دانلود با لینک مستقیم دانلود از سرور های ...
دانلود با لینک م...
سفینه ای با چراغ سبز ساعت 12 شبه و تازه کار پاکنی و کاشت بوته های گوجه رو تموم کردیم. پارسا چند تا گیاه دارویی جدید رو قصد داره بکاره و داره درباره ی معماری یه گلخونه ی جمع و جور تحقیق می کنه. گیاهای مورد علاقه ی من از خانواده ی گل گاو زبون هستن. هنوز نتونستیم یه نژاد خوب از این گیاه رو پرورش بد...
جلوگیری از رفتار شبکه ای دیشب تا ساعت 5 صبح کار می کردم و تقریبا تمام کار های ریز و درشت عقب افتاده مو تموم کردم، بعدش تا الان که ساعت 3 ظهر هست خواب بودم. خواب می دیدم که سعی داشتم عضو یه گروه با شغلی عجیب باشم. زن هایی که به مهمونی های سفارشی می رفتن و مشغول کارایی مثل نقاشی و فیلم دیدم و شعر ...
زایمان عجیب و غریب ساعت 10 شبه و توی اتاقم مشغول صحبت با کیمیا هستم. کیمیا یه پزشکه و چند سالی هست که می شناسمش و در حال حاضر توی یکی از بیمارستانای تهران کار می کنه. باهاش در مورد کرونا صحبت می کنم و سعی می کنم یه توصیف کلی از چیزایی که این مدت توی مقالات جامعه شناسی و فلسفی مربوط بهش خوندم بگم...