رمان بازگشت به لموریا 4| پست 25

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
. . ساعت حدودا شیش عصره. دیشب تا صبح مشغول کار بودم. از ظهر تا الان خواب بودم. استراحت مفیدی بود. و حالا برگشتم سر وقت کارهام. یه تیوپ رنگ روغن ارغوانی قدیمی داشتم. آخرین بازمانده های رنگ روغن هام. چون مدت قابل توجهیه دیگه از رنگ روغن های قدیمی استفاده نمی کنم. همون رنگ روغن هایی که بو می دادن. ...

تعبیر خواب با موضوع کوه آتشفشانی

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
تعبیر خواب با موضوع کوه آتشفشان سلام خسته نباشید من خواب دیدم همراه دوستم از یک کوه پلکانی که تو مشهد هم وجود دارد بالا میریم یادمه قبلش تو یه عروسی بودم به همراه خانوادم بعد اومدم رو این کوه همراه دوستم شروع به بالا رفتن جمعیت خیلی زیادی هم داشتن بالا میرفتن ابرهای خیلی خوشگلی اونجا بود انگار ک...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست بیست و چهارم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
منم بهش گفتم: خودت الان گفتی این وضعیت هر چند یک خوابه، باز هم چیز الکی و بی پشتوانه ایه. خانوم دکتر خطاب به من گفت که: بیراهم نمی گی. کمی بعد تصمیم گرفتیم که مطلب خانوم دکتر رو ترک کنیم. حدودا دو ساعتی تا طلوع خورشید مونده بود. خطاب به خانوم دکتر گفتیم: یکی اول صبح میاد پیشت و فلان مشخصاتو داره...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست بیست و سوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
اعضای اون گروه، سر به سر من و فاطمه میذاشتن. سارا هم گاها به گروه سر می زد ولی خب هدفش این بود مراقب ما باشه نه که واقعا از اون گروه خوشش بیاد. روحیه ی سارا خیلی خوب و مثل اغلب اوقات با انرژی خنده و شادی همراه بود. در نهایت من یه انتقاد به مدیر اون گروه کردم. مدیر اون گروه، دختر جوان نسبتا تپلی ...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست بیست و دوم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
امروز داشتم خواب فاطمه رو می دیدم. توی این خواب چهره ی به مراتب متفاوت تری داشت. موهای مشکی کوتاه و لخت و پرکلاغی و صورت لاغر و کاریزماتیک و سفید. یه تیشرت مشکی پوشیده بود و از طریق یک مسنجر، داشتیم به صورت متنی صحبت می کردیم. گفت و گوی مفصلی داشتیم که تقریبا می تونم بگم هیچ چیز از این گفت و گو ...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست بیست و یکم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
اصولا یاد آوردن خاطرات عالم خواب بعد از بیدار شدن از خواب نیازمند انرژیه. حالا انگیزه های مختلفی انرژی لازم برای یادآوری خاطرات رویابینی رو ممکن می کنن. اغلب ما آدم ها به دنبال آرزو ها و خواسته های مختلف مون انرژی لازم برای وارد شدن به این قلمرو ها و یاد سپاری خاطرات رو ممکن می کنیم. اما برخی از...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست بیستم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
از طرف ارغوان به آقای تسلا سلام وقت شما بخیر باشه. حال من خوبه، حال شما چطوره؟ مشغول مراقبه بودم که موضوعی توجه مو جلب کرد و بهتر دیدم براتون نامه بنویسم. امروز خواب های چند لایه ای دیدم که توجه مو به آناتومی ناخودآگاه و سیستم انرژیکی ای که ازش برخورداریم جلب کرد. در ابتدا استدلالم این بود که من...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست نوزدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
ایده ی جدیدی که به ذهنم اومده اینه که به جای این که دنبال موقعیت های مناسب برای تمرکز کردن باشم، تمرین کنم که درون هر موقعیتی تمرکز داشته باشم. برای همین فرایند نوشتن یا مطالعه رو حتی با وجود سر و صدای همسایه ها یا میل زیادم به چت کردن با دوستانم سعی می کنم ادامه بدم. امشب داشتم یکی از این موسیق...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست هجدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
در واقع به نظرم ترغیب آدم ها به این که سعی کنن ببینن و حساسیت انرژیکی خودشون رو افزایش بدن، مهم تر از گفتن صرفا داستانه یا ترجیح میدم داستانی بنویسم که آدما رو ترغیب کنه به دیدن، نه این که یه موضوع که براشون اعتباری نداره رو تشریح کنه و بعد هم خواننده کتابو ببنده و بگه: داستان تخیلی زیبایی بود، ...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست هفدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
این کتاب همون بی پروایی و رک بودن خاص این نویسنده رو داره. سعی می کنه بعضا با تمسخر کردن، مسائلی رو رد کنه یا خواننده رو به نحوی حتی از فکر کردن به چیزی که می تونه نظرش رو عوض کنه شرمنده یا دچار حس حماقت کنه. چیزهایی که درباره ی الگو های زندگی حیوانات توضیح می داد، خیلی شبیه به الگو هایی هست که ...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست شانزدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
... در نظر من، نسخه ی پیر و شکست خورده ی نیلوفره. آدم هایی که اینقدر رقت انگیز زندگی می کنن، شاید کالبد فیزیکی شون زیاد عمر کنه، اما در واقع عمر بسیار کمی دارن. یعنی این که از جایی به بعد درگیر یک سری خواسته های بیمارگونه میشن و نمی تونن خودشون رو از مسلخ این خواسته های عذاب آور بیرون بکشن. بعضی...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست پانزدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
سن و سال یک دختر جوان رو داشتم. توی اتاقم نشسته بودم و مشغول آرایش صورتم بودم، آهنگ گوش می دادم و تنقلات می خوردم. ... به خونه مون اومده بود. نیلوفر ترغیب اش می کرد به بحث و تنش و درگیری. نیلوفر این کار رو با ظرافت خاصی انجام می داد. خودش رو به موش مردگی می زد ولی همون لحظه که نزدیک بود به خاطرش...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست چهاردهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
ساعت نزدیک هفت عصره و اوقات خوش آیندی رو دارم سپری می کنم، بستنی خوردیم و قدم زدیم. دیشب متوجه شدم پارسا مشغول نوشتن کتابی هست. برعکس من که معمولا زیاد در مورد چیزایی که می نویسم یا قصد نوشتن دارم حرف می زنم ندیدم که این سال ها، چندان در مورد چیزایی که می نویسم یا حتی مطالعه می کنم صحبت کنه. حتی...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست سیزدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
خب، خوابم ادامه پیدا کرد. دیدم که این دختر که نقش اول بازیه، یه ساز مثل فلوت داره، اما آناتومی این ساز، یک جورایی شبیه یک ملاقه ی ظریف و زیبا بود. این ساز رنگ نقره ای و صدفی درخشانی داشت. به کمک دکمه های کیبور سعی کردم فرایند نواختن فلوت رو هدایت و کنترل کنم. کمی خوب پیش رفت اما در مجموع حرکت جا...

رمان بازگشت به لموریا 4| پست دوازدهم

نوشته شده توسط:ارغوان | ۰ دیدگاه
عمده ی آدم ها به علت حساسیت بسیار پایینی که نسبت به انرژی دارن، بسیار تاثیر پذیر از نحوه ی صحبت کردن و کلمه پردازی هستن و بسیار هم از این طریق فریب می خورن. و هنوز هم زمان لازمه تا بتونیم به قدرت تله پاتی دست پیدا کنیم. یعنی نسبت به زمان زمینی هنوز باید تلاش زیادی انجام بدیم که چیزی مثل تله پاتی...